تنبيه ادبى
در تفاسير متداوله كه ديديم، يا از آنها نقل شده، «دين» را به معناى جزا و حساب دانسته اند و در كتب لغت نيز به اين معنى ذكر شده و به قول شعراى عرب، استشهاد شده، مثل قول شاعر:
وَ اعْلَمْ بِانَّكَ ما تَدينُ تُدَانُ؛ «3»
و قول منسوب به شهل بن ربيعة:
وَ لَم يَبْقَ سِوَى العُدْوانِ، دنّاهُمْ كَما دانُوا؛ «4»
و گفته اند «ديّان» كه از اسماى الهيّه است، نيز به همين معنى است؛ و شايد مراد از «دين»، شريعت حقّه باشد و چون در روز قيامت
__________________________________________________
(3) و بدان همان طور كه كيفر مىدهى جزا داده مىشوى.
(4) و جز دشمنى چيزى نماند، كيفرشان داديم آن چنان كه آنها جزا دادند؛
فلما صرّح اصبح الشرُّ و أمسى و هو عريان و لم يبق سِوَى العُدْوان دنّاهم كما دانوا
؛ سهل بن شيبان؛ جامع الشواهد؛ «باب الفاء بعده اللام»، ص 216.
---------------------------------------------------------------------------------------------
آثار دين ظاهر گردد و حقايق دينيّه از پرده بيرون افتد، از اين جهت آن روز را «روز دين» بايد گفت؛ چنانچه امروز «روز دنيا» است، زيرا كه روز ظهور آثار دنياست و صورت حقيقيّه دين، ظاهر نيست و اين شبيه قول خداى تعالى است كه مىفرمايد: وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ؛ «1» و آن ايّامى است كه حق تعالى به قهر و سلطنت با قومى رفتار كند؛ و روز قيامت هم «يوم اللَّه» است و هم «يوم الدّين» است؛ زيرا كه روز ظهور سلطنت الهيّه و روز بروز حقيقت دين خداست.
قوله تعالى: إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ؛ بدان اى عزيز كه چون بنده سالك در طريق معرفت، تمام محامد و مدايح را مختص به ذات مقدّس حق دانست و قبض و بسط وجود را از او دانست و ازمّه امور را در اول و آخر و مبدأ و منته به يد مالكيّت او دانست و توحيد ذات و افعال در قلبش تجلّى نمود، حصر عبادت و استعانت را به حق كند و جميع دار تحقّق را طوعاً و كرهاً خاضع ذات مقدّس بيند و در دار تحقّق قادرى نبيند تا اعانت را به او نسبت دهد؛ و اينكه بعضى از اهل ظاهر گفته اند حصر عبادت حقيقى است و حصر استعانت حقيقى نيست-
زيرا كه استعانت به غير حق نيز مىشود؛ و در قرآن شريف نيز فرمايد: تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى؛ «2» و مىفرمايد: اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ؛ «3»
و نيز معلوم است بالضّرورة كه سيره نبىّ اكرم و ائمّه هدى- عليهم السلام- و اصحاب آنها و مسلمين بر استعانت از غير حق بوده، در غالب امور مباحه، مثل استعانت به دابّه و خادم و زوجه و رفيق و رسول و اجير و غير ذلك- كلامى است با اسلوب
__________________________________________________
(1) روزهاى خدا را به يادشان آور (ابراهيم/ 5).
(2) در نيكوكارى و تقوا به يكديگر يارى رسانيد (مائده/ 2).
(3) از صبر و نماز يارى جوييد (بقره/ 45).
----------------------------------------------------------------------------
اهل ظاهر؛ و اما كسى كه از توحيد فعلى حق تعالى اطلاع دارد و نظام وجود را صورت فاعليّت حق تعالى مىبيند و لا مُؤَثِّرَ فى الوُجُود را يا برهاناً يا عياناً يافته، با چشم بصيرت و قلب نورانى حصر استعانت را نيز حصر حقيقى داند و اعانت ديگر موجودات را صورت اعانت حق داند؛
و بنا به گفته اينها، اختصاص محامد به حق تعالى نيز وجهى ندارد؛ زيرا كه براى ديگر موجودات- بنا بر اين مسلك- تصرّفات و اختيارات و جمال و كمالى است كه لايق مدح و حمدند؛ بلكه احيا و اماته و رزق و خلقْ ديگر امور مشترك بين حقّ و خلق است؛
و اين امور در نظر اهل اللَّه شرك، و در روايات از اين امور به شرك خفى تعبير شده؛ چنانچه اداره انگشترى براى ياد ماندن چيزى، از شرك خفى محسوب شده است. «1»
بالجمله، إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ از متفرّعات الْحَمْدُ لِلَّهِ است، كه اشاره به توحيد حقيقى است و كسى كه حقيقت توحيد در قلب او جلوه ننموده و قلب را از مطلق شرك پاك ننموده، إِيَّاكَ نَعْبُدُ او حقيقت ندارد و حصر عبادت و استعانت را به حق نتواند نمود و خدابين و خداخواه نخواهد بود؛
و چون توحيد در قلب جلوه نمود، بهاندازه جلوه آن، از موجودات منصرف و به عزّ قدس حقّ متعلّق شود تا آنجا كه مشاهده كند كه به اسم اللَّه إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ واقع شود؛ و بعضى از حقايقِ أَنْتَ كَما أَثْنَيْتَ عَلى نَفْسِك «2» در قلب تجلى كند.
__________________________________________________
(1). قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ- عليه السلام: إِنَّ الشِّرْكَ أَخْفَى مِنْ دَبِيبِ النَّمْلِ وَ قَالَ: مِنْهُ تَحْوِيلُ الْخَاتَمِ لِيَذْكُرَ الْحَاجَةَ وَ شِبْهُ هَذَا؛ معانى الاخبار؛ «باب نوادر المعاني»، ص 379، ح 1؛ بحار الأنوار؛ ج 69: كتاب الايمان و الكفر؛ «باب مساوى الاخلاق»، ص 96، ح 9.
(2) ص 9، پاورقى 1.
---------------------------------------------------------------------------
تفسير سوره حمد، ص: 58 - 60