المَهدِی طاووسُ أَهلِ الجَنَّةِ.
مهدی(ع) طاووس اهل بهشت است. (الشِّهاب فیالحِکَمِ و الآداب، ص ١٦)
پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و سلم نهتنها از وسوسههاى شيطان، در دريافت وحى ايمن بوده، بلكه از تجربههاى نفسى و درونى هم به هنگام دريافت وحى مصون بوده است؛
وحى بر او به صورت مشهود و همراه علم بوده است، گرچه در كلام برخى از مستشرقين آمده است كه او متأثر از فرهنگ زمانه بوده و به جهت برخى از مفاسد فكرى جاهليت، به دنبال راه حقيقت، رفته و از درون خود، چنين معارفى را بيان كرده است؛ 1
(1) ر. ك: الاسلام و شبهات المستشرقين، ص ۱۴۲ و ۱۴۳ و شبهات و ردود، ص ۹ و ۱۰.
ويل دورانت در اين خصوص، معتقد است كه محمد همچون هر دعوتكننده پيروزى، مناسب فرهنگ زمان خود سخن گفته و مىگويد: و كان محمد كما كان كل داع ناجح فى دعوته، الناطق بلسان اهل زمانه و المعبر عن حاجاتهم و امالهم.1
مقدادى نيز بر اين نكته به نقل از مستشرقان تأكيد دارد و مىگويد: كازانونا از مستشرقين، در كتاب «محمد و پايان جهان» تلاش مىكند تا ثابت كند كه قرآن پس از حضرت رسول و منسوب به محمد مىباشد و وحى الهى نبوده است. 2
همو، مهمترين شبهه را، وحى نفسى مىداند و مىگويد: از بدترين گونههاى شبههافكنى در خصوص قرآن، همان روشى است كه وحى نفسى را مطرح مىكند و تلاش مىكند تا قرآن را منسوب بر شخص پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و سلم بداند... مطلبى كه منتهى به تخيل درونى پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و سلم به هنگام دريافت وحى است. 3
رشيد رضا نيز در بررسى وحى و چگونگى آن، به شبهه يادشده، اشاره كرده است.4 مستشرقان در اين خصوص، عقل و نبوغ ذهنى پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و سلم را سبب وحى دانستهاند، همچنانكه ظلم ستمگران و توسعه بتپرستى نيز او را به سوى اين عقلانيت و برخورد با مفاسد اجتماعى واداشته است.
1ر. ك: الاسلام و شبهات المستشرقين، ص ۱۴۲ و ۱۴۳ و شبهات و ردود، ص ۹ و ۱۰.
2 الاسلام و شبهات المستشرقون، ص ۱۴۲: يجاول المستشرق كازانونا (۱۹۲۶ م) فى كتابه «محمد و نهايه العالم» ان يثبت انّ القرآن قد اضيف الى الرسول محمد صلّى اللّه عليه و اله و سلم بعد وفاته و انه لم يكن وحيا من اللّه.
3 همان، ص ۱۴۳: و لعل من أخبث اساليب أثارة الشبهه حول الوحى هو الاسلوب القائل بما سمّى الوحى النفسى الذى حاول ان يضفى على النبى محمد صلّى اللّه عليه و اله و سلم صفات الصدق... الامر الذى أدّى به ان يتخيل نفسه انه ممّن يوحى اليهم.
4 الوحى المحمدى، ص ۸۷.