«اعجاز قرآن از نظر بلاغت»
مرحوم علامه طباطبائى، بيان مىدارد كه از جمله وجوه اعجاز قرآن، بلاغت آن است، زيرا عرب آن روز، تنها بهرهاى كه از علم و فرهنگ داشت، سخندانى و بلاغت در آن بود و تاريخ گواه بر آن است كه عرب خالص آن روز، قبل از آنكه زبانش با اقوام ديگر مختلط شود و اصالت خود را از دست بدهد، در زبان به اوج خود رسيده بود و در جزالت نظم و وفاء لفظ و رعايت مقام و سهولت منطق، بىنظير بود و لذا قرآن آنها را به شديدترين شكل دعوت به همانندآورى در الفاظ قرآن و بلاغت آن نمود و در آيات فراوانى مانند: أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ «1»، آنها را به مبارزهطلبى دعوت كرد.
از سوى ديگر تحدى قرآن، يكبار و دوبار نبوده، تا عرب آن را فراموش كند، بلكه در مدتى طولانى انجام شد و عرب آن زمان با آن برجستگيهاى زبانى، نتوانست براى تسكين حميت و غيرت خودكارى را صورت دهد، و ناتوانى و عجز خود را در برابر قرآن اعلام نمود.
اين تحدى كه تاكنون ادامه دارد، هنوز كسى نتوانسته، كتابى نظير آن را بياورد و اگر كسى به ميدان آمده خود را رسوا و مفتضح نموده است «2».
مانند گفتار مسيلمه كذّاب كه در مقام معارضه با سوره فيل، برآمده و چنين گفته است: «الفيل و ما الفيل و ما أدريك ما الفيل له دنب و بيل و خرطوم طويل» يعنى: فيل، چه فيلى؟ نمىدانى چه فيلى؟ داراى دم زمختى و خرطوم طويلى «3».
مرحوم علامه طباطبائى به بيان دو اشكال مىپردازد و مىفرمايد:
1- اگر كسى بگويد، چگونه ممكن است، جملهبنديها و كلمات به شكلى مرتب شود كه فكر بشر از آوردن مانند آن عاجز باشد، با اينكه كلام و جمله، ساخته ذهن خود انسان است و چگونه ممكن است، براى خود او معجزه باشد، با اينكه فاعل مىبايد اقوى از فعل خويش باشد؟
2- از طرفى، اگر در ميان اقسام جملهبنديها و قالبهاى زبانى، نوعى پيدا شود كه برترين است و فوق طاقت بشرى، يعنى معجزه است، پس مىبايد بپذيريم كه
__________________________________________________
(1)- مىگويند، قرآن را به خدا افتراء بسته، بگو اگر راست مىگوئيد، ده سوره مانند همين سورههاى افترائى بياوريد و از تمام افراد، غير از خدا كمك بگيريد، اگر راست مىگوئيد. هود آيه 14- 13
(2)- ر. ك. به الميزان، 1/ 68.
(3)- همان.
--------------------------------------------------------------------------------
قالبهاى زبانى و تركيبات كلامى، از درجات مختلفى برخوردار هست، كه بالاترين مرتبه آن معجزه و در اوج كمال است و پائينترين مرتبه آن، سخن عادى است.
لازمه اين سخن اين است كه در هر مطلبى بيش از يك نوع بيان، نمىتواند معجزه باشد، در حاليكه در قرآن يك حقيقت را به قالبهاى متعدد و بيانهاى مختلف ذكر كرده است، بنابراين فقط يك نوع آن معجزه است و نه همه آنها، مانند، قصههاى قرآنى كه تكرار يك حقيقت است و قاعدتا مىبايد يك نقل آن تنها، معجزه باشد و نه همه آنها «1».
ايشان در پاسخ به هر دو اشكال مىفرمايد: در باب فصاحت و بلاغت كلام، سه جهت لازم هست كه ممكن است هر سه از آنها در كلامى جمع شود تا كلام فصيح شود و ممكن است برخى از آنها حاصل نشود و كلام به رتبه فصاحت نرسد كه آنها چنين است:
1- احاطه به لغات كه ممكن است براى برخى افراد، تمامى لغات يك زبان، شناخته شده باشد، گرچه كه ممكن است، نتواند از آنها استفاده كند.
2- قدرت بيان كه همان مهارت در سخنورى است يعنى فردى، خوب مىتواند سخن بگويد، گرچه كه ممكن است حرف خوبى براى گفتن نداشته باشد و از معارف بىخبر است، و لذا سخن او چهبسا جاذب نباشد.
3- قدرت فكر و لطافت ذوق كه موجب مىشود اگر شخص، از معارف بلندى برخوردار است، آنها را در قالبى زيبا ترسيم نمايد. و چه بسا كه از لطافت ذوق برخوردار است ولى چون از مطالب و معارف ارزشمندى برخوردار نيست، باز كلام او جاذب نيست.
مرحوم علامه مىگويد: آنچه كه مربوط به قريحه انسان است، همان مرحله اول است ولى زيباسازى كلام و لطافت ذوق و قدرت بيان، چيزى نيست كه فقط در انحصار انسان باشد و ربطى به قريحه انسان ندارد، بلكه مراحل بالاترى است كه چه بسا در برخى از مراحل، انسان از آن عاجز نيست و لذا ممكن است كلماتى ساخته شود كه ذهن انسان هم برآوردن آنها عاجز باشد
__________________________________________________
(1)- همان، ص 69
-----------------------------------------------------------------------------------
و لذا ايشان مىفرمايد:
صرف اينكه، واژهها و زبانها ساخته و قريحه آدمى است، باعث نمىشود كه كلام معجزهآسا محال باشد و اين گفته مانند كلام كسى است كه مىگويد: آهنگرى كه سازنده شمشير است، مىبايد شجاعتر از كسى باشد كه آن را به كار مىبرد «1». (در مثل گفته شده:
سازنده شمشير لازم نيست از همه بهتر شمشير بزند).
و ايشان تأكيد مىكند كه بلاغت كامل، متكى به ذهن لطيف و آگاه است كه براى همگان مقدور نيست و بخشى از آن به الفاظ و بخشى از آن به معانى بر مىگردد و هركس از معانى لطيفترى آگاه باشد مىتواند الفاظ و معانى لطيفى در قالبهاى معجزهآسا، گرچه در يك موضوع و قصّه واحد، ارائه نمايد و اين كار در اختيار خدا است. به عنوان مثال قصه نوح را در چند مرتبه تكرار نمود است و هر كدام نيز از لطافت و ذوق بالايى برخوردار است.
روشن است كه بلاغتى كه معجزهآسا است، تنها بر محور الفاظ نبود، تا اينكه گفته شود، عاليترين تركيبهاى لفظ يك تركيب بيش نيست، بلكه مربوط به الفاظ و معانى رسا و كاملى بود كه مىتوانست يك موضوع را با جهتهاى متفاوت و با اهداف متفاوت به قالب الفاظ درآورد و آنها را معجزه نمايد و لذا علامه در پايان تأكيد مىكند:
بلاغتى كه معجزه است، دائر مدار الفاظ نيست تا اينكه گفته شود، انسان كه خود واضع لغت است، چگونه نمىتواند، بليغترين كلامها را بياورد، يا اينكه گفته شود، رساترين تركيبهاى مقصور، تركيب واحد است و چگونه ممكن است از معنى واحد، تركيبهاى متعدد معجزهگونه فراهم شود، بلكه مدار در بلاغت، معنائى است كه در برگيرنده تمامى معانى ذهنى و جهات خارجى است «2».
----------------------------------
1- ر. ك. به الميزان، 1/ 72
2- ر. ك. الميزان، 1/ 73
----------------------------------------------------
اعجاز قرآن در نظر اهل بيت عصمت ع و بيست نفر از علماى بزرگ اسلام، ص: 85