اِنتَظِروا الفَرَجَ وَلا تَیأسُوا مِن رَوحِ الله.
همواره در انتظار باشید و یأس و ناامیدی از رحمت خدا به خود راه مدهید. (بحار، ج ١٥، ص ١٢٣)
فصل در تذكّر است
و از امورى كه انسان را معاونت كامل مىنمايد در مجاهده با نفس و شيطان، و بايد انسان سالك مجاهد خيلى مواظب آن باشد، «تذكّر» است. و ما اين مقام را به ذكر آن ختم مىكنيم با اينكه خيلى از مطالب باقى است. و آن در اين مقام عبارت است از ياد خداى تعالى و نعمتهايى كه به انسان مرحمت فرموده.
بدان كه از امور فطريه، كه هر انسان جبلة و فطرة بدان حكم مىكند، احترام منعم است. و هر كس در كتاب ذات خود اگر تأملى كند، مى بيند كه مسطور است كه بايد از كسى كه به انسان نعمتى داد احترام كند. و معلوم است هر چه نعمت بزرگتر باشد و منعم در آن انعام بى غرضتر باشد، احترامش در نظر فطرت لازمتر و بيشتر است.
مثلا فرق واضح است در احترام بين كسى كه به شما يك اسب مىدهد و آن منظور نظرش هست، با كسى كه يك ده ششدانگى بدهد و در اين دادن منتى هم نگذارد.
مثلا اگر دكترى شما را از كورى نجات داد فطرتا او را احترام مىكنيد، و اگر از مرگ نجات داد بيشتر احترام مىكنيد. اكنون ملاحظه كن نعمتهاى ظاهره و باطنه كه مالك الملوك جلّ شأنه به ما مرحمت كرده كه اگر جن و انس بخواهند يكى از آنها را به ما بدهند نمىتوانند و ما از آن غفلت داريم.
مثلا اين هوايى كه ما شب و روز از آن استفاده مىكنيم و حيات ما و همه موجودات محيط بسته به وجود آن است، كه اگر يك ربع ساعت نباشد هيچ حيوانى زنده نمىماند، چه نعمت بزرگى است، كه اگر تمام جنّ و انس بخواهند شبيه آن را به ما بدهند عاجزند.
و همين طور قدرى متذكر شو ساير نعم الهى را از قبيل صحت بدن [و] قواى ظاهره از قبيل چشم و گوش و ذوق و لمس، و قواى باطنه از قبيل خيال و وهم و عقل و غير آن، كه هر يك منافعى دارد كه حدّ ندارد.
تمام اينها را مالك الملوك به ما عنايت فرموده بدون اينكه از او بخواهيم، و بدون اينكه به ما منتى تحميل فرمايد. و به اينها نيز اكتفا نفرموده و انبيا و پيغمبران فرستاده و كتبى فرو فرستاده و راه سعادت و شقاوت و بهشت و جهنم را به ما نموده، و هر چه محتاج به او بوديم در دنيا و آخرت به ما عنايت فرموده، بدون اينكه به طاعت و عبادت ما احتياجى داشته باشد، يا به حال او طاعت و معصيت ما فرقى كند.
فقط از براى نفع خود ما امر و نهى فرموده. بعد از تذكر اين نعمتها و هزاران نعمتهاى ديگر، كه حقيقتا از شمردن كليات آن تمام بشر عاجز است چه برسد به جزئيات آن، آيا در فطرت شما احترام همچو منعمى لازم است؟ و آيا خيانت نمودن به همچو ولى نعمتى در نظر عقل چه حالى دارد؟
و نيز از امورى كه در فطرت ثبت و مسطور است احترام شخص بزرگ و عظيم است. اين همه احتراماتى كه مردم از اهل دنيا و ثروت مىكنند و از سلاطين و بزرگان مىنمايند، براى اين است كه آنها را بزرگ و عظيم تشخيص دادهاند.
آيا چه عظمتى به عظمت و بزرگى مالك الملوك است كه دنياى پست و مخلوق ناقابل آن، كه كوچكترين عوالم است و تنگترين نشآت است، تا كنون عقل هيچ موجودى به آن نرسيده؟
بلكه به همين منظومه شمسى خودمان، كه از منظومات شمسى ديگر كوچكتر و در پيش شموس ديگر قدر محسوس ندارد، مستكشفين بزرگ دنيا اطلاع پيدا نكرده اند.
آيا اين عظيم كه با يك اشاره اين همه عوالم و هزاران هزار عوالم غيبيه را خلق فرموده لازم الاحترام نيست در فطرت عقل؟
و نيز، حاضر در كتاب فطرت لازم الاحترام است. مى بينيد كه اگر انسان از كسى خداى نكرده بدگويى كند در غيابش، اگر حاضر شد فطرتا سكوت مىكند و از او احترام مىنمايد. و معلوم است خداى تبارك و تعالى در همه جا حاضر و تمام ممالك وجود در تحت نظر او اداره مىشود، بلكه همه نفس حضور و همه عالم محضر ربوبيت است.
اكنون متذكر شو اى نفس خبيث نويسنده كه چه ظلمى است بزرگ و چه گناهى است عظيم اگر معصيت همچو عظيمى را به نعمت خودش كه قواى تو است در محضر مقدس خودش بنمايى.
آيا اگر داراى يك خردله حيا باشى، نبايد از خجلت آب شوى و به زمين فرو بروى؟
پس، اى عزيز متذكر عظمت خداى خودت باش، و متذكر نعمتها و مرحمتهاى او شو، و متذكر حضور باش، و ترك كن نافرمانى او را، و در اين جنگ بزرگ بر جنود شيطان غلبه كن، و مملكت خود را مملكت رحمانى و حقّانى كن،
و به جاى جنود شيطان محل اقامت لشكر حق تعالى نما، تا آنكه خداوند تبارك و تعالى تو را توفيق دهد در مجاهده مقام ديگر و در ميدان جنگ بزرگتر كه در پيش است، و آن جهاد نفس است در عالم باطن و مقام دوم نفس كه إن شاء اللّه به آن اشاره مىكنيم.
و باز تذكر دهم كه در هر حال به خود اميدى نداشته باش كه از غير خداى تعالى از كسى كارى بر نمىآيد. و از خود حقّ تعالى با تضرع و زارى توفيق بخواه كه تو را در اين مجاهده اعانت فرمايد تا بلكه أن شاء اللّه غالب آيى. إنّه ولىّ التوفيق.
----------------------------------------------------------------------------------
شرح چهل حديث (اربعين حديث)، ص: 11 و 12